سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روستا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بریز دور !!

تا حالا عادت داشتید اشیاء بی مصرف رو انبار کنید؟ و فکر کنید

یه روزی – کی میدونه چه وقت – شاید به دردتون بخوره؟

 

تا حالا شده که پول هاتون رو جمع کنین و به خاطر اینکه فکر می

کنید در آینده شاید بهش محتاج بشین، خرجش نکنید؟

 

تا حالا شده که لباسهاتون، کفشهاتون، لوازم منزل و آشپزخونتون

و چیزای دیگه رو که حتی یکبار هم از اونا استفاده نکردین، انبار کنید؟

 

درون خودت چی؟ تا حالا شده که خاطره ی

سرزنش ها، خشم ها، ترس ها و چیزای دیگه رو به خاطر بسپاری؟

 

دیگه نکن! تو داری بر خلاف مسیر

کامیابی خودت حرکت می کنی!

 

باید جا باز کنی ... ، یه فضای

خالی تا اجازه بده چیزای تازه به زندگیت وارد بشه.

 

باید خودتو از شر چیزای بی مصرفی که در

تو و زندگیت هستن خلاص کنی تا کامیابی به زندگیت وارد بشه.

 

قدرت این تهی بودن در اینه که هر

چی که آرزوش رو داشتی ، جذب می کنه.

 

تا وقتی که در جسم و روح خودت احساسات

بی فایده رو نگهداری، نمی تونی جای خالی برای موقعیت های تازه بوجود بیاری.

 

خوبیها باید در چرخش باشن ....

 

کشوها، قفسه ها، اتاق کار و گاراژ رو تمیز کن.

 

هر چیزی رو که دیگه لازم نداری بنداز دور ...

 

میل به نگهداشتن چیزای بی مصرف، زندگی رو پر پیچ و تاب می کنه.

 

این اشیاء نیستن که چرخ زندگی تو

رو به حرکت در میارن ....

 

به جای نگهداشتن ...

 

وقتی انبار می کنیم، احتمال خواستن رو تصور می کنیم ،

احتمال تنگدستی رو ...

 

فکر می کنیم که فردا شاید لازم بشن و نمی تونیم دوباره

اونا رو فراهم کنیم ...

 

با این فکر تو دو تا پیغام به

مغزت و زندگیت می فرستی :

 

که به فردا اعتماد نداری ...

 

و اینکه تو شایسته چیزای خوب و

تازه نیستی

 

به همین دلیل با انبار کردن چیزای بی مصرف خودتو سر پا نگه

می داری

 

برقص

 

چنانکه گویی کسی تو را نمی بیند

 

عشق بورز

 

چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای

 

بخوان

 

چنانکه گویی کسی تو را نمی شنود

 

زندگی کن

 

چنانکه گویی بهشت روی زمین است

 

خودت رو از قید هرچه رنگ و

روشنایی باخته، برهان

 

بذار نو به زندگیت وارد بشه

 

و خودت ...

 

به همین دلیل بعد از خوندن این

مطلب .... نگهش ندار ... به دیگران بده ....

 

امید که صلح و کامیابی برات به

ارمغان بیاره


لعنت بر سال 2010

 میدونی چطوری میفهمی که الان در سال 2010هستی؟

خب من کمکت می کنم...

 
1 یهو نگاه میکنی می بینی خانوادت  3 نفر بیشتر نیستن ولی 5 خط موبایل دارن
 
 
 
 
2 واسه همکارت ایمیل میفرستی،در حالیکه پشت میز بغل دستی تو نشسته
 
   
 
3 رابطت با اقوام و دوستانی که ایمیل ندارن کمتر و کمتر میشه تا به حد صفر برسه
 
 
   
4 ماشینت رو جلوی در خونه پارک میکنی بعدش با موبایلت زنگ میزنی خونه که بیان کمک و چیزایی رو که خریدی ببرن داخل
 
    
5 هر آگهی تلویزیونی یه آدرس اینترنتی هم داره  
 
 
  6 وقتی خونه رو بدون موبایلت ترک میکنی،استرس همه وجودت رو میگیره و با سرعت برمیگردی که موبایلت رو برداری. بدون توجه به اینکه 20-30 سال از عمرت رو بدون موبایل گذروندی
 
    
8 صبحها قبل از خوردن صبحونه اولین کاری که میکنی سر زدن به اینترنت و چک کردن ایمیله
 
    
 
9 الان در حالیکه این متن رو میخونی،سرت رو تکون میدی و لبخند میزنی
 
   
 
10 اینقدر سرگرم خوندن این متن بودی که حتی متوجه نشدی این لیست شماره 7 نداره
 
 
    
11 الان دوباره برگشتی بالا که چک کنی شماره 7 رو داشته یا نه  
 
 
   
12 و من مطمئنم که اگه دوباره برگردی بالاحتماً شماره 7 رو پیداش میکنی،بخاطر اینکه خوب بهش توجه نکردی
 
 
   
 
13 دوباره برمیگردی بالا ولی شماره 7 رو پیدا نمیکنی،خوب من شوخی کردم ولی نشون میده که تو به خودت هم اعتماد نداری و هرچی بقیه میگن باور میکنی


تا آخر بخوانید...اگر میخواهید بدانید !

    نظر

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز

و دویدن که آموختی ، پرواز را

راه رفتن بیاموز،
زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود
و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.

* * *

دویدن بیاموز ،

 چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر .

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت

***

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند

پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند

***

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید
و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت

***

وقتی داری در دریای زندگی سفر میکنی ..از طوفان ها و امواج نترس
بگذار تا از تو بگذرند ..تو فقط به سفرت ادامه بده و استقامت داشته باش
همیشه به خاطر داشته باش ..دریای آرام ناخدای با تجربه و ماهرنمی سازد 

***

جایی در قلب هر انسان وجود دارد که در آن افکار تبدیل به آرزو میشوند و آرزوها به اهداف بدل می گردند

جایی که در آن هر غیر ممکنی ؛ممکن می شودتنها اگر به هدف هایمان ایمان داشته باشیم

چند چیز هست که برای یک زندگی شاد و موفق به آن نیاز داریم
..اعتقادات..اهداف و آرزوها ..عشق ..خانواده و دوستان  
  
***
 
و از همه مهم تر اعتماد به نفس

خودت را باور داشته باش


شهر هرت کجاست ؟

    نظر


تابحال اصطلاح شهر هرت رو زیاد شنیدید اما از خودتون پرسیدید واقعا شهر هرت کجاست؟

- شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب.
- شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگر رو می شناسن.
- شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند..
- شهر هرت جایی است که درختها علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند تا ماشینها راحت تر برانند.
- شهر هرت جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.
- شهر هرت جایی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند.
- شهر هرت جایی است که خنده نشان از جلف بودن را دارد.
- شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسیشونو در بیارن.
- شهر هرت جاییه که نصف مردمش زیر خط فقرن اما سریال های تلویزیونی رو توی کاخها می سازن.
- شهر هرت جایی است که وطن هرگز مفهومی نداره و باعث ننگه پس میرویم ترکیه و دوبی و اروپا و آمریکا و .......... را آباد میکنیم..
- شهر هرت جایی است که هرگز آنچه را بلدی نباید به دیگری بیاموزی.
- شهر هرت جایی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است.
- شهر هرت جایی است که وقتی از دختر می پرسن می خوای با این آقا زندگی کنی می گه: نمی دونم هر چی بابام بگه.
- شهر هرت جایی است که وقتی می خوای ازدواج کنی 500 نفر رو دعوت می کنی و شام میدی تا برن و از بدی و زشتی و نفهمی و بی کلاسی تو کلی حرف بزنن..
- شهر هرت جایی است که هر روز توی خیابون شاهد توهین به مادرها و دخترها هستی ولی کاری ازدستت برنمیاد.
- شهر هرت جایی است که مردمش پولشان را توی چاه میریزن و دعا میکنن که خدا آنها را از فقر نجات بده..
- شهر هرت جایی است که به بعضی از بیسوادها میگن پروفسور.
- شهر هرت جایی است که در آن دلال و دزد به مهندس و دکتر فخر میفروشند.
- شهر هرت جایی است که مردگان مقدسند و از زنده ها محترمترند.
شهر هرت جایی است که ..........
خدایا این شهر چقدر به نظرم آشناست


مثل مداد باشیم


صفت اول:
می‌توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می‌کند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده‌اش حرکت دهد.
 
صفت دوم: باید گاهی از آنچه می‌نویسی دست بکشی و از مدادتراش استفاده کنی. این باعث می‌شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می‌شود (و اثری که از خود به جا می‌گذارد ظریف‌تر و باریک‌تر) پس بدان که باید رنج‌هایی را تحمل کنی، چرا که این رنج باعث می‌‌شود انسان بهتری شوی.
 
صفت سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک‌کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری، مهم است.
 
صفت چهارم: چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
صفت پنجم: همیشه اثری از خود به جا می‌گذارد. پس بدان هر کار در زندگی‌ات می‌کنی، ردی به جا می‌گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می‌کنی، هشیار باشی وبدانی چه می‌کنی..